جدول جو
جدول جو

معنی گهر فشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

گهر فشاندن
(سَ کَ دَ)
مخفف گوهر فشاندن. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
گهر فشاندن
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ تَ)
عطر پراکندن. افشاندن بوی خوش. پاشیدن خوشبوی بر چیزی:
درودی شهشنه بر آن غار خواند
برون رفت و عطری بر آتش فشاند.
نظامی (از آنندراج).
عطر بر گلشن فشاندی خاک ریحان دوست گشت
ناز بر گلشن دمیدی گل نسیم آزار شد.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مُ دَ)
نثار کردن زر. بخشیدن زر:
دوستان درهوای صحبت دوست
زر فشانند و ما سر افشانیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زَ اَ تَ)
گرد پراکندن:
کسی را ندانم که روز نبرد
فشاند بر اسب من از باد گرد.
فردوسی.
، گرد پاک کردن. زدودن گرد از:
چون قصه شنید قصد آن کرد
کز چهرۀ گل فشاند آن گرد.
نظامی.
خانقه خالی شد و صوفی نماند
گرد از رخت آن مسافر میفشاند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ دَ)
پراکندن گوهر. در پاشیدن. ریختن و نثار کردن جواهر، بخشش های شایان کردن. کرم و سخاوت نمایان کردن، باران باریدن از ابر، سخن های نادره و بلیغ و فصیح گفتن، کلمات رسا و بلیغ نوشتن. رجوع به گوهر افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ کَ / کِ دَ)
مخفف گوهر نشاندن. ترصیع و گوهرنگاری باشد
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ فَ لَ / لِ چَ کَ دَ)
مخفف گوهر افشاندن. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ رَ سَ تَ)
ترصیع. رجوع به ترصیع شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ وَ دَ)
گوهر پاشیدن. فروریختن گوهر بر کسی یا بر چیزی. پخش کردن گوهر:
جهان آفرین را همی خواندند
بر آن موبدان گوهر افشاندند.
فردوسی.
مرا مشتری هست گوهرشناس
همان گوهر افشاندن بی قیاس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ شُ دَ)
شکرافشاندن. شکر پاشیدن. (یادداشت مؤلف) :
سنگست و سفال بر دل تو
گر بر سر او شکر فشانی.
ناصرخسرو.
، کنایه از شیرین زبانی کردن. (یادداشت مؤلف). گفتار شیرین و دلپسند بر زبان راندن. و رجوع به شکرافشانی وشکرافشان و شکر فشاندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گهر فشانی
تصویر گهر فشانی
عمل گوهر افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر نشاندن
تصویر گوهر نشاندن
جای دادن گوهر بر چیزی (چون انگشتری) ترصیع
فرهنگ لغت هوشیار
پراگندن گرد و غبار: کسی را ندانم که روز نبرد فشاند بر اسب من از باد گرد، پاک کردن گرد و غبار زدودن گرد: چون قصه شنید قصد آن کرد کز چهره گل فشاند آن گرد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر نشاندن
تصویر گهر نشاندن
جای دادن گوهر بر چیزی (چون انگشتری) ترصیع
فرهنگ لغت هوشیار
نثار کننده گوهر: نثره به نثار گوهر افشان طرفه طرفی دگر زرافشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: زبان گوهر افشان که ترجمان ملهم اقبال بود برگشاد، گوهر افشانی: شه از گوهر افشان آن کان گنج ز گوهر بر آمودن آمد برنج. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار